اشعار دکتر علی شریعتی
آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

  

 

 

 

آدم هاي بزرگ

کسانی که خود بسیارند،

نیازی به هم وطن ندارند .

کسانی که خود آزادند،

از زندان به ستوه نمی آیند.

آدم های اندکند

که به ازدحام محتاجند.

*********************************

خدا ، علي ، معبد

چه خانه ی سرد و احمق و بی روحی است طبیعت

که خدا از آن رفته باشد!

چه شب دراز وتاریک زمستانی است تاریخ

که علی در آن مرده باشد!

و چه قبرستان عزادار و غم زده ای است زمین

که در آن معبد نباشد!

*********************************

رز اس

 

گل رُزاس با این خاطرات و پیوستگی ها

که در این معبد کشف شده است

به من ثابت کرد که این همان گلی است

که من سال هایی که نمی دانم کی بوده است،

گم کرده بودم و اکنون به تصادفی

که هرگز تصّورش نیز نمی رفت،پیدا شد.

گل رُزاس !

چه نام قشنگی،چه جای خوبی،چه سمبل زیبایی!

چه گل ظریفی، و چه گذشته ای ،چه شکوهی!

گل رُزاس!

گلی مورد احترام و تقدس مردم پارت

سمبل الهه ی باران وبرکت و رویش و بهار و آبادانی!

گل رزاس همچون گل هوما،گل سومای هندیان،

نام گل صوفی اسلام است.

*********************************

آزادی

آزادی ،

در دامن اسارت می زاید،

در زنجیر رشد می کند،

از ستم تغذیه می کند،

با غصب بیدار می شود

های،این سرنوشت آزادی است!

            *********************************

سوتك

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد؟

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت؟

ولی بسیار مشتاقم،

که از خاک گلویم سوتکی سازد.

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی،

دَم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد،

و خوابِ خفتگان خفته را آشفته تر سازد.

بدین سان بشکند در من،

سکوت مرگبارم را.

*********************************

در كشور

در کشور یاد یاس هایش:

بس راه به بی نهایت دور

صحراها کشیده تا به آفاق

دریاها گسترده تا دل نور

در کشور:

افراشته آسمان آبی،

لبخند مَهی که  نیست پیدا،

کرده در و دشت ماهتابی،

در کشور:

دریاهاست بی کرانه،

برکرده سپید بادبان ها،

زورق ها زی جاودان روانه

در کشور:

مرغان خیال در چمیدن،

در مزرعِ سبز آرزوها،

سرگرم ترانه، دانه چیدن

در کشور:

مهتاب به نور در فشاندن

در خلوت کوچه باغ هایش

هر خاطره در ترانه خواندن

در کشور:

صدها افسانه گشته خاموش،

صدها افسون ز بند رَسته،

صدها جادو گشوده آغوش،

در کشور:

مهتاب همیشه میهمان است

و آن ساحل برکه ی کبودش

میعادگه فرشتگان است

در کشور:

صحرای جنون و دشت خون است

تازَنده بر آن ز خشم، طوفان

سرمست ز باده ی جنون است

در کشور:

باغی است شگفته پُر گلِ ناز،

مرغی است در آن نهان و از شوق،

سر کرده به بامِ ابر آواز

در کشور:

برجی روییده از دل آب

شسته ی اشک و سرشته ی عشق،

بر دامن ماه رفته در خواب،

در کشور:

پوشیده زمین زمخمل ناز،

جوشیده هزار گلبُن راز،

در کشور:

هر لحظه رسد سلامم از دوست،

بودا آموزدم سخن ها،

جبریل آرد پیامم از دوست،

در کشور:

قصر پریان ز دور پیداست،

رنگین ز امید و روشن از عشق،

با ماه نشسته گرم نجواست،

در کشور:

محرابی غمگین گشوده آغوش،

شمعش خاموش و راهبش گم،

با شب، تنها،نشسته خاموش،

در کشور:

سلطان را دیوان کشیده در بند،

مردم آواره، شهر خاموش،

لشکرها مانده بی خداوند.

در نیمه شبی ستاره باران،

از قلعه ی دیوها گریزد،

بنشیند بر خِنگ بادپایشف

با لشگر دیوها ستیزد.

در نورِ امید بخش مهتاب،

کوه و در و دشت درنوردد،

چون ابر ز شوق ره بگرید

چون برق به تیره شب بخندد،

چون باد، وَزنده تا به کویش،

چون آه، پرنده در هوایش،

آهنگ سفر کند ز غربت،

زی کشورک امیدهایش

*********************************

 

نگهبان سكوت

                                                                      

                                                         این نگهبان سکوت،

شمع جمعیّت تنهایی،

حاجب درگه نومیدی،

راهب معبد خاموشی،

سالک راه فراموشی،

چشم برراه پیامی، پیکی

خفته در سردی آغوشِ پُر آرامش یأس

گرمی بازوی مهری نیست،

که نه بیدار شود از نفس گرم امید.

سر نهاده است به بالین شبی،

که فریبش ندهد عشوه ی خونین سحر،

ای پرستو برگرد!

بگریز از من، از من بگریز!

باغِ پژمرده ی پامال زمستان ها

چشم بر راه بهاری نیست

گَرد آشوبگر خلوت این صحرا

گردباری لست سیه، گردسواری نیست.

زیستن،بودن،اندیشیدن،

دوستی،زیبایی،عشق،

کینه،نومیدی،غم،

نام و گمنامی،

کام و ناکامی،

همه پیغام گزارانِ دروغ.

درّه چون روسپی پیر گشوده آغوش،

دیو شب خفته بر او.

صخره ها سایه ی هول،

,

| 9:43 | نويسنده : زهره |